به صرف خواستن نمیتوانیم به بیداری معنوی برسیم.
تلاش پیوسته میخواهد.
باید مکررا خود را به لحظه اکنون بیاوریم.
.
یکی از ابزارهایی که ما را در این راه یاری میدهد اینست که مدام از خود بپرسیم:
"این چیست؟"
.
باید بدانیم که پاسخ این سوال مفهومی نیست.
سعی نکنید آنچه را که در لحظه اکنون است تجزیه و تحلیل کنید.
در عوض ببینید زندگی شما در این لحظه واقعا چگونه است و تار و پود آن را کاملا احساس کنید.
.
تنها جواب درست برای سوال "این چیست؟"
خود همین تجربه ای است که در لحظه دارید.
طبیعت ما اتصال و عشق است
نه جدایی که رنجمان به آن میچسبد
................................................
برای عشق
باید صادقانه به تمام آن چیزهایی که سد راه ما به نظر میرسند توجه کنیم.
...................................................................................................
چسبیدن به ترس و شرم
نعمت زیستن را از وجود فطری ما میگیرد
یکی از تجارب اساسی انسان درد و رنجی است که از احساس تنهایی و جدایی به او دست میدهد.
وقتی آگاهانه به خلوت میرویم و حس جسمانی آنرا تجربه میکنیم به درک بی اساس بودن آن احساس یک قدم نزدیکتر میشویم.
.
وقتی به طور مداوم نور آگاهی را به عقایدی که با تمام وجود به آنها پایبند هستیم میتابانیم...
قید و بندهای تصنعی (بهانه ها حمایتها و اضطرابهایمان) که جلوی آگاهی واقعیت وجود را سد میکنند را از میان بر میداریم.
.
این راهی است تدریجی و دگرگون کننده به سوی آزادی
بیشتر اوقات با روش خلبان خودکار در دریای زندگی گشت میزنیم و آرام از میان یخهای نازک انکار سر میخوریم.
اما
نادیده گرفتن چیزهایی که دلمان نمیخواهد با آنها روبرو شویم مانع سقوطمان در آبهای بسیار سرد زیر یخها نمیشود.
...........................................................................................................................................................
با هرکس و هر موقعیت جدیدی که مواجه شویم غالبا حس مبهمی از خطر در طرز برخوردمان موج میزند
که اگر صدایی داشت احتمالا به آرامی میگفت:
"لطفا اذیتم نکن"
...............................
آگاهی از اینکه چقدر در مقام حمایت از خودمان حرف میزنیم اولین قدم برای بیرون رفتن از زندان ترس است.
..........................................................................................................................................................
بدون توجه به اینکه چه احساسی دارید
خیلی ساده فقط آرام بنشینید
بافت چیزی را که در ذهن و جسم شما اتفاق می افتد تجربه کنید
و بگذارید همینطور که هست باشد.
مراقبه به ذهن و جسم ما اجازه می دهد تا آرام بگیرد.
در آن سکوت به چنان گشادگی ای میرسیم که همه زندگی را - حتی آن قسمتهایی که نخواسته ایم ببینیم - به درون راه میدهیم.
هرقدر دلمان بخواهد که تجاربمان خاص و ارضا کننده باشد
مراقبه به ما می آموزد که همیشه بیدار باشیم (در رابطه با هر احساس خاص یا غیر خاص)
.
مراقبه برای این نیست که به مطلوب ترین حالت ذهن برسیم.
ذات مراقبه اینست که خیلی ساده فقط اینجا باشیم و آگاهی کامل را به لحظه بیاوریم.
.
وقتی در اثر سکوت چیزهایی که در مغزمان بیش از حد فعال است پیوسته به بیرون میریزد
ما دوباره و دوباره به آن چیزی که هست بر میگردیم:
به آگاهی نفس
به جسم
به محیط